بوی" سیب" می آمد
"آسمان"بالاتر از همه بود
از درد به خود می پیچید
"باد" نوحه سرای محشری بودکه "زمین" و "زمان" به هم بافته بودند.
و "جهان" در آن وقت جز "انسان" کسی را برای قضاوت نجست !
و انسان خلیفه الله ! حُکم داد:
" آب " را بی آبرو کردند...
" گُلی " را چیدند ...
"یاسی" را نیلی کردند ...
و "نخل" هایی را که زمین را نگاه داشته بود
به زیر انداختند.
تاختند و .......تاختند و........تاختند.....
در این دادگاه، فقط "نیزه" ها مدال گرفتند...هجده "ستاره "
...!....!....!....!...!....
"زمان" فقط می خواست به جلو برود و نباشد !!!
فقط "زمین" خوشنود بود
که "ستاره" های آسمان را به او خواهند سپرد...
خوشا بحالت زمین...خوشا بحالت
از آن روز و آن غروب سالها می گذرد
و هنوز بوی"سیب" می آید از آن "زمین"....